خدايا ، وحشت تنهاييم كشت
كسي با قصه من آشنا نيست
در اين عالم ندارم همزباني
به صد اندوه مي نالم , روا نيست
شبم طي شد,كسي بر در نكوبيد
به بالينم چراغي كس نيفروخت
نيامد ماهتابم بر لب بام,
دلم از اين همه بيگانگي سوخت
به روي من, نمي خندد اميدم
شراب زندگي در ساغرم نيست
نه شعرم مي دهد تسكين به حالم
كه غير از اشك غم در دفترم نيست
بيا اي مرگ ، جانم بر لب آمد
بيا در كلبه ام شوري برانگيز
بيا ، شمعي به بالينم بياويز
بيا ، شعري به تابوتم بياويز!
دلم در سينه كوبد سر به ديوار
كه اين مرگ است و بر در مي زند مشت!
بيا, اي همزبان جاوداني
كه امشب وحشت تنهاييم كشت !
نظرات شما عزیزان:
ساعت17:33---23 مهر 1391
تويي رفيق گلي كه هميشه اينجايي
هميشه خوب و عزيزي هميشه زيبايي
هميشه وقت نيازم به تو دم دستي
نه خسته اي نه عبوسي هميشه آقايي
...
خلاصه اينكه تو خوبي تو محرم رازي
تو بهترين و نخستين رفيق دنيايي
نشد بدون تو روزي به شب رسانم من
براي من تو عزيزي هميشه «تنهايي»
پاسخ میلاد:زیبا بود.
هميشه خوب و عزيزي هميشه زيبايي
هميشه وقت نيازم به تو دم دستي
نه خسته اي نه عبوسي هميشه آقايي
...
خلاصه اينكه تو خوبي تو محرم رازي
تو بهترين و نخستين رفيق دنيايي
نشد بدون تو روزي به شب رسانم من
براي من تو عزيزي هميشه «تنهايي»
پاسخ میلاد:زیبا بود.
.: Weblog Themes By Pichak :.